-
بارون
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:51
صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد . چیک چیک گونه ام را بوسید نم نم از گوشه چشمم چکید . باز هم خاطراتم زنده شد . "من و تو به یاد باران یا شاید به یاد تو ،من و باران" . فرقی نمی کند چه در کنارم باشی چه در کنارش باشی . . . زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !
-
یه روز میرسه
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:50
یه روزی میرسه که جای خالیم رو با هیچ چیز نمیتونی پر کنی ....... . من " خاص "نبودم ،. . فقط ... . . . عشقم بی ریا بود... . و عشق بی ریا کیمیاست ...! میدونم یه روز میرسه...
-
اعتماد
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:48
این روزها از اعتماد کردن متنفرم به دلم اجازه نمیدهم دوباره کار دستم دهد و شعارهای انسانیت را از هر کس میشنود او را باور کند.. نه! همه درست شبیه به هم اند... فقط بعضی ها بهتر و باور کردنی تر دروغ می گویند...
-
ساعت
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:47
ساعت اتاق را خوابانده ام ! . بی کوک ، بدون باطری تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم به سرش نزند . . ! . . . . . گورِ پدر دقایق ! . بی تو بودن شمارش نمیخواهد . .
-
فراموشت نمیکنم
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:45
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ... من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه...
-
هدیـــــ ـــه
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:44
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر. من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد. من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:38
نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم... تـــو... تمـام گمشـده ی منــی ! تمــام گـمـشــده ی من ... !
-
انتــــــــ ـــــــظار
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:37
نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم... اما ایـــــــــــــن روزها... به لطـــــــــــفِ تــــــــــو... انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم....!!!!
-
با من بمان ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:44
همیشه با من بمان هیچکس عاشقانه تر از من نمی تواند تو را بسراید . . . در تمام لحظه هایم
-
تومالکـــ احساس منــی!!
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:43
تـومالڪ تمـامِ احساسَم هـستی تـــمامِ عشــــقمتمــــامِ اِحـــساسِ دسـت نخـــورده ام ڪـــه حاضر نیســـتم حتـــی ذرهــــ ای اَز آنــ را بــا هیچکـس تقـسیم ڪنــم با هیچـڪس جــــز تــــو ....... احســـاسم را با تــو تقســـیم نـــمی ڪنم بلـــڪه آنــــ را به تــو تقدیــم می ڪنـــم .... تمام عشـــقم را تمام احساســـم را...
-
تکرار اسم تو
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:42
تکرارِ اسمـِ تو ایـטּ روزهـآ حادثــه ی تکــرارﮮ زندگــی مـَטּ است ... هیچ دیوانه اﮮ از ایـטּ همه تکرار ... به اندازه ی مـَטּ ، لذّتــ نخواهَد بـُرد !!
-
براے من
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:38
בلمـ میخواهـב کسے باشـב «خوب» باشـב «مهرباטּ » باشـב « بس» باشـב همه ے ایـטּ بودטּ هایش فقط براے مـــטּ باشـב فقط براے مـــטּ ..نه براے دیگرے
-
فرهادٍ رویاهای شبانه ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:37
امشب شیرین تو تنهاست .... نه دیوان حافظ آرامم می کند نه یاد آن چند خاطره .... دلم کمی با تو بودن می خواهد .... حتی اگر به اندازه چند لحظه قدم زدن در خیابان ... حتی اگر به اندازه یک بار دست کشیدن میان موهات ... شیرینم اما حاضرم برای همین چند لحظه فرهادوار تیشه به دست بگیرم... برداشتن این کوه سخت است ... اما .... معجزه...
-
آرامم
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:34
آرامم ! هم جنس ِ نگاهت ٬ هم رنگ ِ دستهایت ! گاه سرخ و گاه گاهی سبز ... مهم نیست که شانه هایت پوشالی ست و آغوشت خیال ... دستهایت اینجاست ! نگاهت ٬ صدایت ٬خنده ات ! دیگر چه میخواهم ؟ هیچ !! دستهایت را در دستهایم جا گذاشته ای ! نگاهت را در نگاهم و خیالت را در خیالم ... و من ٬ آرامم ! آرام تر از همیشه...
-
کم دارمت ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:33
کم دارمت ... بعضی ها را هر چقدر هم که بخواهی، "تمام" نمی شوند ... همش به آغوششان بدهکار می مانی! حضورشان "گرم" است،سکوتشان خالی می کند دل آدم را آرامشِ صدایشان را کم می آوری ! هر دم،هر لحظه "کم" می آوریشان آخ که چقـــــــدر کم دارمت ......
-
خدای عاشقی ..
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:32
بگذار عالم بداند من ذره ذره ذرات جهان را جایگزین کسی کرده ام که هیچ چیز جایش را نمیگیرد! آخر او ...! خدای عاشقی های من است! مگر کسی می تواند جای خدا را بگیرد.........؟ هرگز!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:29
"دوستت دارم" را در دستانم میچرخانم از این دست به آن دست. پس چرا هر وقت میخواهم به دستت بدهم نیستی؟ چرا اینجا نیستی تا "دوستت دارم" را از جنس خاک کنم، از جنس تنم، و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟ بگذار "دوستت دارم" را از جنس نگاه کنم از جنس چشمانم و تا صبح به نفسهای تو بدوزم. عباس معروفی
-
باید کسی را پیدا کنم که ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:19
باید کسی را پیدا کنم که ... دوستم داشته باشد.... آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد هـیـــــچ نـگـویـد . هـیـــــچ نـپـرسـد . فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را روزهـایـی...
-
عجب از من ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:17
مرا زمانی از دست دادی که میان روزمرگی هایت گم شده بودی و تو فرصت آن را نداشتی که دلتنگم باشی عجب از من! تمام دل مشغولی ام تو بودی… تمامی دقایقم با تو می گذشت اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبــــــــــــودم
-
هرگز دوباره مرا نخواهی یاقت ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:16
ریسمان پاره را میتوان دوباره گره زد شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنی دوباره دوام میآورد اما هرچه باشد ریسمان پارهای است ... اما در آنجا که ترکم کردی هرگز دوباره مرا نخواهی یافت ….!
-
بـﮧ مــَטּ نـَخـنـב ..
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:15
چـــرآ نــگآه مـے کـُنــے ؟ تنــهــآ نـَבیـבه اے ؟ بـﮧ مــَטּ نـَخـنـב .. مــטּ هَـمـ روزگـآرے عـَزیــز בلــ کــَســـے بـــوבمــ
-
من همونی ام که
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:14
من همونی ام که برای موندنت، ضجه زدم، التماس کردم و تـــــــــــــــــــو خیلی راحت . . . راهتو کشیدی و رفتی و گفتی: "آرامشت تو دنیا برام مهمترین و با ارزشترینه، پس میرم؛ حیف که ..." برای همیشه داشتنت،نماز آیات میخوانم، ماه من....
-
سلـــــــامــــــــــــــــــــ
شنبه 9 دیماه سال 1391 10:44
سلام دوست جونیامـــــــــ ــــــــــ من اومدمــــــــ ــــــــــ چه طورین؟ هومــــــــ ــــــــــ؟ خوبیـــــ ـــــــــــ؟ سمیرا هم خوبه امتحان پایان ترمم شروع شده دارم مث چی میخونم ببخشید اگه دیر به دیر میام پست میذارم اما به همتون سر میزنم........ راستی قابل توجه آقاپسلای محترم........مرسی که باهام همدردی میکنید اما...
-
مرور
جمعه 7 مهرماه سال 1391 21:58
چقــدر باید بگذرد؟؟ تا مـن در مـرور خـاطراتم وقتی از کنار تــو رد می شوم. تنـــم نلــرزد….. بغضــم نگیــرد…..
-
انکار
جمعه 7 مهرماه سال 1391 21:54
غیرت دارم روی خاطراتمان برای هر کسی تعریفشان نمی کنم تو فقط مرد باش ... و . . . انکارشان نکن
-
خدایا
جمعه 7 مهرماه سال 1391 21:46
خدایا ! من تورا می خواهم در میان همهمه ی تشویش ها بارالها ! یاری ام ده ... که خسته و ناتوان شده ام پشتیبانی ام کن که تنهای تنها شده ام دلواپسی هایم را به تو می سپارم چرا که می دانم تنهاترین دلسپرده ای دلبندت را تنها مگذار ... گم می شو
-
باور کن
جمعه 7 مهرماه سال 1391 21:41
هنوز هم میتوانیم مثل نگاه یک کودک، پاک باشیم هنوز هم میتوانیم مانند یک سلام ،ساده باشیم هنوز هم میتوانیم مثل یک پرنده ، آسمانی باشیم کافیست چشمانت را ببندی و آرام خدا را صدا بزنی ... باور کن!
-
میبخشم
جمعه 7 مهرماه سال 1391 21:37
می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من با دلم با احساسم کردند ... و مرا در دور دست خودم رها کردند پروردگارا به من بیاموز آهی نکشم برای کسانیکه دلم را شکستند
-
سایه
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:33
از ظهر تا دم غروب طول کشید دشتی را شخم زدم تا دفنش کنم بد عادت شده بود جلوتر از من راه می رفت تا زودتر به تو برسد سایه ام را می گویم که خواب دیده بود تو به دیدارش آمده ای ....
-
زخم
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:30
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو دردش متفاوت باشد ویرانم می کند من از دست رفته ام ، شکسته ام می فهمی ؟ به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛ اما اشک نمی ریزم پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند .......