-
خستهـ ام...
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:30
و هیچـ کسـ نفهمید کهـ چهـ شدمـ... نهـ ماهـ بودمـ، نهـ خورشید... اما هیچـ دلیـ سراغـ مرا از آسمانـ تنهاییـ اشـ نگرفتـ گوییـ ابرها هیچـ اند و فقط ابرند و باید ببارند... و تنها باریدمـ... خستهـ ام...
-
تنهایی
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:27
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم! در ساحل کنار دریا ایستاده ای , هوای سرد , صدای موج انتظار انتظار انتظار ... ... به خودت می آیی , یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند , نه دستی که شانه هایت را بگیرد , نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد اسم این تنهایی است
-
برگرد
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:25
شمعی روشن کردم حوالی ِ همیــــن روزها، که زودتـــــر بیایــــی، میگـــــویند؛ دعـــــایٍ دیوانــــگان هم، مستــــجاب میشود...
-
دلتنگم
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:24
کارامروزم نیست که بغض می کنم به حرفهایی که نمی فهممشان! لج میکنم باخاطره هایی که نمی خواهمشان! ومی شکنم زیربارنگاههایی که نمی شناسمشان! تومی دانی٬ چرافاصله اینهمه دور و گریه اینهمه فراوان و خانه اینهمه سوت و کوراست؟ تو می دانی چه شدراه دریا را گم کردیم؟ چه شدنفسهایمان بوی غربت گرفت؟ ازمن نپرس!!! من سالهاست تنها چشمان...
-
خدایا
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:09
غمگینی می دانم! چشم هایت را بسته ای به آدمهایی فکر می کنی که گرگها را تکه پاره می کنند و به بهشتی که تا ابد خالی خواهد بود چرا دستهای ما را این قدر کوچک آفریده ای ؟ و هیچ گاه آیا فکر کرده ای که این دلهای شیشه ای با تلنگری می شکند؟ پروردگارا ! چشمهایت را باز کن غمگین نباش شاید معجزه ای بشود عصای موسی را کجا گذاشته ای ؟
-
هیچ
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 15:08
هیچ اگر دری میان ما بود می کوفتم درهم می کوفتم اگر میان ما دیوار بود بالا می رفتم پایین می آمدم فرو می ریختم اگر کوه بود ، دریا بود پا می گذاشتم برنقشه ی جهان و نقشه ای دیگر می کشیدم اما میان ما هیچ نیست هیچ و تنها با هیچ هیچ کاری نمی شود کرد شهاب مقربین
-
غریبه
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 12:55
اهای غریبه...!!! چمدان خاطراتت جا مانده....!
-
قصه
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 12:54
انگار از همان اول ؛ آخر قصه بود ...! همان شبی که مــن ، سر به هوای تو گم شدم ...! و تـــ ـــو ؛ سر در هــــــوای دیگری رام
-
سکوت
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 12:53
ایـــــــــن روزهــا خـــــــدای سکــــوت شـــده ام تـاآرامـــش اهالی دنـیا خــط خطی نشــــــــود سکـــ ــــوت کـــن نازنین ؛ سکـــــ ـــــــوت . . . این جماعت منگ؛ فـــریادت را جــــز به سکــــ ــــوت پاسخــــی نخـــــــواهند گفت. . .
-
ای مرد
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 12:52
با تو هستم اے مــرد ! زن ، که اعتماد کرد شکننده تر مے شود پس حواست را بیشتر جمع کن
-
عادت کرده ام
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 12:51
عـادت کـرده ام نـگـاه کنـم بـه آدم هایی که از دور می آیـند تـا آن زمان که ثـابت شونـد " تــو " نـیستـند
-
سخته.............
جمعه 13 مردادماه سال 1391 19:35
دیــروز تــازهـ فهمیــدمـ در چهـ بلنــداییـ ، آشیــانهـ داشتمـ وقتیــ از چشمهــایـتــ افتــادمـ هنـوز دستـ و پای دلمـ درد میکنــد چهـ سختــ استــ شکستنــ امــآ هنــوز همـ دوستتــ دارمـ...............
-
آتش بس
جمعه 13 مردادماه سال 1391 19:31
ایـن روزهـ ـا همه به مـטּ دلتنگی هـدیه میـدهنـد آتش بس اعلـام کنیـد دارد تـمامـ میـشـود دلـ ــم
-
مجسمه.........
جمعه 13 مردادماه سال 1391 19:23
بـیا آخرین شـاهکـارَت را بـبین مـُجسمـه ای با چـِشمانـــے بـاز خـیره به دور دسـت شـاید شَرق شـاید غَرب مبهـوت یک شـِکست ، مغلوب یک اتِفاق مصلوب یک عــِشق ، مفعول یک تاوان خـُرده هایـَش را باد دارد میبـَرد و او فقـط خاطراتـَش را مُحکم بَغل گـِرفته بیـا آخرین شاهکارت را ببین مـُجسمه ای ساخـته ای به نـام "...
-
فال
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 15:41
سلام دوستای عزیزم :: : یه فال تو یه سایتی دیدم خیلی جالب بود. این فالو خودم انجام دادم کاملا درسته و همینجور مونده بودم و تصمیم گرفتم بزارم رو وبلاگم واقعا برای من حقیقت داشت ..... لطفا فقط طبق دستورالعمل،عمل کنید و گرنه بعدا پشیمون میشین ! این فال به طرز شگفت آوری دقیقه. به شرطی که تقلب نکنین! در غیر این صورت نتیجه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1391 21:32
نگـــــــران نباش، " حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ... دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم! آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست " آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . . راســــــتی،...
-
تو
شنبه 31 تیرماه سال 1391 21:25
چقدر خوب است ... که اینهمه آدم .. همنام تو اند..! حالا هرکسی، هر کجا .. عزیز دلش را صدا کند ! من ناخواسته .. به یاد " تو " می افتم
-
واسه همیشه برو......حتی از خاطرم برو
جمعه 30 تیرماه سال 1391 17:24
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی ام...
-
بارون
جمعه 30 تیرماه سال 1391 17:22
جای دوری نرفته ام ... جای دوری نمی روم ! می روم کمی باران را با دلم یا دلم را با باران یکی کنم........... الان که این پستو میذارم..........واقعا داره بارون میاد
-
حال این روزای من
جمعه 30 تیرماه سال 1391 17:18
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هر کس مرا می بیند از دور می گوید : این روزها انگار حال و هوای دیگری داری ! اما ، من مثل هر روزم با آن نشانی های ساده و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس میکنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس می کنم از...
-
زخم
جمعه 30 تیرماه سال 1391 17:04
مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ، عمیـــــق تــــرینشان ، عــــزیــــــــز تـــرینشان ! بعــد از تــــ ـــو آدم ها تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم که هیچ کـــــــدامشان به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند به قلبــــــم نـــــــرسیدند
-
جا نگذارید
جمعه 30 تیرماه سال 1391 16:57
آدمها بـــوهایشان را با خـــودشان میآورند جا میگذارند و میروند آدمها میآیند و می رونــد ولی توی خوابهایمان میمانند آدمها وقتی میآیند موسیقیشان را هــــم با خودشان میآورند و وقتی میرونـــد با خودشان نمیبـــرند جا نگــــــــــذاریــد هر چه میآوریــــد را با خودتان ببــــــــــــــریــــد
-
او نخواست........!!!
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA هر جا که می بینم نوشته است : ” خواستن توانستن است ” آتش می گیرم ! یعنی او نخواست که نشد ؟
-
نیستی
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:47
نمیدانم رفتی یا فرار کردی….. بعضی ها می روند تا فرار نکرده باشند،بعضی ها فرار می کنند تا نرفته باشند….. ساده تر بگویم نیستی
-
شکسته م
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:45
سرراهت که میروی مراهم جمع کن بگذارپشت در… بدجورشکسته م
-
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:35
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟ بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !! بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!! خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!! اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!! او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت
-
love me
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 15:27
می خوابم...شاید رویای زیبای تو راببینم.. بیدار میشوم...شاید از رویا زیباتر هم باشد!.. می خندم...شاید غم دوری کمرنگ شود.. می گریم ...شاید بغض دلتنگی رهایم سازد.. می روم...شاید آخر جاده تو باشی.. می مانم...شاید زودتر از من،تو بیایی!.. می سوزم...شاید تقدیرمان جداییست.. می سازم...شاید صبر، تورا به من برگرداند .. می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 14:58
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟ دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟ آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟ *دوستت دارم* - همین ! – این راز پنهانی از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟ عشق من ! – بی هیچ تردیدی – بمان با من عشق یک مفهوم بی « اما» ست ، می دانی؟ این عکسو خودم درست...
-
منو ببخش
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 12:30
منو ببخش... منو ببخش خوب من... اگه دائم از دلتنگیام حرف زدم ولی فراموش کردم بگم دوست داشتنت چقدر قلبمو آروم می کنه... اگه گفتم اشکام مهمون همیشگی چشمام هستن ولی نگفتم روشنی دلمو از همین اشکا دارم... اگه از درد دوری گفتم ولی یادم رفت بگم تحمل دوری به امید دیدار یار چقدر شیرینه ... اگه از تنهاییام گلایه کردم ولی نگفتم...
-
مهتاب
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 15:54
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم...