♥♥♥ دلنوشته های سمیرا ♥♥♥

از בل نوشتـ ـہ هایمـــــ ساבه نگـــــذر بـ ـہ یاב בاشتـ ـہ باشـــــ این בل نوشتـ ـہ ها را یکـــــ« בل »نوشتـ ـہ

♥♥♥ دلنوشته های سمیرا ♥♥♥

از בل نوشتـ ـہ هایمـــــ ساבه نگـــــذر بـ ـہ یاב בاشتـ ـہ باشـــــ این בل نوشتـ ـہ ها را یکـــــ« בل »نوشتـ ـہ

نگـــــــران نباش،


" حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ...


دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!

آمـوختــه ام،


که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست "


آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .


راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...


" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب........




تو

چقدر خوب است ...
که اینهمه آدم ..
همنام تو اند..!

حالا هرکسی، هر کجا ..
عزیز دلش را صدا کند !
من ناخواسته ..

به یاد " تو " می افتم

واسه همیشه برو......حتی از خاطرم برو

در خیالم پشت سرت آب ریختم

نه برای اینکه برگردی

تا پاک شود هرچه رد پای توست


از زندگی ام...


بارون

جای دوری نرفته ام ...

جای دوری نمی روم !

می روم

کمی باران را با دلم

یا دلم را با باران


یکی کنم...........


الان که این پستو میذارم..........واقعا داره بارون میاد


حال این روزای من

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار حال و هوای دیگری داری !
اما ، من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
 
این روزها تنها
حس میکنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روز ها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه ها بی خبرم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر میشد بگویم
این روز ها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم...


اینه حال و روز من..........

 


زخم

مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،
عمیـــــق تــــرینشان ،
عــــزیــــــــز تـــرینشان !

بعــد از تــــ ـــو آدم ها
تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم
که هیچ کـــــــدامشان
به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند
به قلبــــــم نـــــــرسیدند


جا نگذارید

آدم‌ها
بـــوهایشان را با خـــودشان می‌آورند
جا می‌گذارند
و می‌روند

آدم‌ها می‌آیند و می رونــد
ولی توی خواب‌هایمان می‌مانند

آدم‌ها
وقتی می‌آیند
موسیقیشان را هــــم با خودشان می‌آورند
و وقتی می‌رونـــد
با خودشان نمی‌بـــرند

جا نگــــــــــذاریــد
هر چه می‌آوریــــد

را با خودتان ببــــــــــــــریــــد



او نخواست........!!!

هر جا که می بینم نوشته است :
خواستن توانستن است
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟


نیستی

نمیدانم رفتی یا فرار کردی…..
بعضی ها می روند تا فرار نکرده باشند،بعضی ها فرار می کنند تا نرفته باشند…..
ساده تر بگویم نیستی

شکسته م

سرراهت که میروی مراهم جمع کن بگذارپشت در…


بدجورشکسته م



مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟

مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت


love me

می خوابم...شاید رویای زیبای تو راببینم..
بیدار میشوم...شاید از رویا زیباتر هم باشد!..
می خندم...شاید غم دوری کمرنگ شود..
می گریم ...شاید بغض دلتنگی رهایم سازد..
می روم...شاید آخر جاده تو باشی.. 
می مانم...شاید زودتر از من،تو بیایی!..
می سوزم...شاید تقدیرمان جداییست..
می سازم...شاید صبر، تورا  به من برگرداند ..
می میرم...شاید عشقم را برای همیشه از دست داده ام..
زنده میشوم...شاید باهرتولدی عشق نیز متولد می شود..

بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟
  دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟
 
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو 
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟
 
 *دوستت دارم* - همین ! – این راز پنهانی 
از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟  
 
عشق من ! – بی هیچ تردیدی – بمان با من 
عشق یک مفهوم بی « اما» ست ، می دانی؟


این عکسو خودم درست کردم.....عاشق متنشم



منو ببخش

منو ببخش...

منو ببخش خوب من...

اگه دائم از دلتنگیام حرف زدم ولی فراموش کردم بگم دوست داشتنت چقدر قلبمو آروم می کنه...

اگه گفتم اشکام مهمون همیشگی چشمام هستن ولی نگفتم روشنی دلمو از همین اشکا دارم...

اگه از درد دوری گفتم ولی یادم رفت بگم تحمل دوری به امید دیدار یار چقدر شیرینه ...

اگه از تنهاییام گلایه کردم ولی نگفتم تنهایی چقدر میتونه آدمو به خدا نزدیک کنه...

اگه از پاییز جدایی حرف زدم ولی نگفتم که گل عشقت قلبمو برای همیشه بهاری کرده...

اگه گفتم چرا دستامون از هم جداست ولی نگفتم پیوند دلامون جداشدنی نیست...

اگه گفتم از ندیدن چشای مهربونت بیقرارم ولی نگفتم تصویر زیبای تو در ذهنم بهم آرامش میده..

اگه ناله کردم که چرا هوای نفس هامون یکی نیست ولی شکر نکردم که هنوز هم به هوای هم نفس می کشیم..

اگه از تلخی و سختی و درد گفتم ولی نگفتم همین سختیاست که به زندگی ارزش میده...

خوب من

دوستت دارم

و محبت تو رو با تمام دنیا عوض نمی کنم

مهتاب

بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من، همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب، آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم

سفر از پیش تو، هرگز نتوانم

نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریست

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...




خسته ام

خسته ام می فهمید؟!

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن
خسته از منحنی بودن و عشق
خسته از حس غریبانه این تنهایی
به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ
به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد
همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه
گفته ام: عاشق پروانه شدم !
واله و مست شدم از ضربان دل گل !
شمع را می فهمم !
کذب محض است
دروغ است
دروغ !

من چه می دانم از احساس پروانه شدن ؟!
من چه می دانم گل ، عشق را می فهمد ؟
یا فقط دلبری اش را بلد است ؟!
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ حسرت زندگی اش پروانه است ؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن ؟!

به خدا من همه را لاف زدم !

من نمی دانم عشق ، رنگ سرخ است ؟! آبی ست ؟!
یا که مهتاب هر شب ، واقعاً مهتابی ست ؟!


خواستم صادق و عاشق باشم !
خواستم مست شقایق باشم !
خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا
اما حیف
حس من کوچک بود
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها !
به خدا خسته شدم می شود قلب مرا عفو کنید؟!

و رهایم بکنید
تا دلم باز شود ؟!

خسته ام درک کنید

می روم زندگی ام را بکنم
می روم مثل شما،
پی احساس غریبم تا بازشاید عاشق بشوم...

♥♥♥دل♥♥♥



یکی بود یکی نبود

دلی بود که عاشق نبود

آبی بود ولی دریایی نبود

پرشور بود ولی بی تاب نبود

گرم بود ولی پرسوز نبود

تنها بود ولی منتظر نبود

غمگین بود ولی دلتنگ نبود

تا اینکه یه روز عشق اومد...

دل قصه ما

عاشق شد

دریایی شد

بی تاب شد

پرسوز شد

منتظر شد

دلتنگ شد

و این همه حال هر روز دل قصه ماست

قصه ما به سر رسید

دل قصه ما به دلدارش نرسید...



نمیدونم عنوانشو چی بذارمممممممممم

نه اسمش عشق است،نه علاقه،نه حتی عادت.

حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست