♥♥♥ دلنوشته های سمیرا ♥♥♥

از בل نوشتـ ـہ هایمـــــ ساבه نگـــــذر بـ ـہ یاב בاشتـ ـہ باشـــــ این בل نوشتـ ـہ ها را یکـــــ« בل »نوشتـ ـہ

♥♥♥ دلنوشته های سمیرا ♥♥♥

از בل نوشتـ ـہ هایمـــــ ساבه نگـــــذر بـ ـہ یاב בاشتـ ـہ باشـــــ این בل نوشتـ ـہ ها را یکـــــ« בل »نوشتـ ـہ

حسرت

گناهش گردن خودت...
روزه بودم آن روز،
که حسرت داشتن تو را خوردم...!

تنهایی

دلم یک شب تنهایی میخواهد

با یه عالمه تو

و تمام گوشه کنارهای اغوشت

وسوسه

تـــــو
با هر سیب کرم خورده ای
وسوسه می شوی
تــــو
از بهشت قلب مـن
رانده شده ای ...
در بهشت ماندن ، لایــق هر کس نیست ....

نیستی

نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...

موهایم

قیچی به دست به آیینه مینگرم
موهایم را به میل تو و قطعا به خواست خودم بلند نگه داشته ام
گفته بودم اگر نیایی
کوتاه میکنم
تو نیستی
و لحظه ی کوتاه کردن موهایم
بی رحمانه نزدیک میشود

خاطرات

وقتـــ رفتنتـــ یادمـ بیآور خآطراتتــ رآ بدهمــ ببرے
خودتـــ که نباشے به چه کارمــ مےآیند؟!
فقط ذره ذره نابودیمــ رآ ضمانتــ مےکنند!!!

یک نفر

یک نفر در همین نزدیکی ها
چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است ...
خیالت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببند
... یکنفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تو را باور دارد ...

غریبه

دلم یک غریبه می خواهد
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
من هـی حرف بزنم
...
و بزنم و بزنم
تا کمی کم شود از این همه بار
بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه.....
!انگار نه انگار

زود باور بودم

زود باور بودم
من می دانم
نباید به حرف هایش دل خوش می کردم
نباید به نگاهش عادت می کردم
آخر...
... دلچسب بود حضور کوچکش در تنهایی بزرگم
عالی بود شعارهای کودکانه اش مثل فیلم های رمانتیک عاری از تلخی واقعیت
نباید به صدایش سازم را کوک می کردم
نباید به دلش قلبم را هدیه می دادم
آخر...
نو بود دستان خشکش در دستان آزادم
عجیب بود مردمک های چشمش مثل نوای گریه نوزادی پاک
زود باور بودم
من می دانم ...

همین که هستی

همین که هستی
همین که لا بلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
... ...
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافی‌ست برای یک عمر آرامش ؛
باش!
حتی همین قدر دور


جای خالیتـــــ

ایـن جـا هـاے خـالـے کـه نـبـودنـت را
به رُخـم مـے کـشـنـد
چـه مـے دانـنـد . .
...
فـرهـادتـــ شـده اَم ، بـا تـمـام زنـانـگـے اَم
و چـه شـب هـا کـه
خـواب ِ شـیـریـنـَت را نـمـے بـیـنـَم . . .

خسته ام

و هیچـ کسـ نفهمید کهـ چهـ شدمـ...
 نهـ ماهـ بودمـ، نهـ خورشید...
 اما هیچـ دلیـ سراغـ مرا از آسمانـ تنهاییـ اشـ نگرفتـ
 گوییـ ابرها هیچـ اند
 و فقط ابرند و باید ببارند...
 و تنها باریدمـ...
 خستهـ ام...

تو

مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد ِ تو می اندازد
 طعنه های دیگران است !
 شاید اگر این " دیگران " نبودند ،
 تو
 زودتر از اینها
 برای من ، مـُرده بودی ...


کم آوردم

خدایـــــــــــا ،
دخـلـَم با خرجـم نمیخواند ،
کم آورده ام ،
صبری که داده بودی تمام شد ،
ولی دردم همچنان باقیست !!!
بدهکار قلبم شده ام ،
میدانم شرمنده ام نمیکنی؛
باز هم صبـــــــر میخواهم.

دنیا

قید دنیا را میزنم
اگر تو...
دنیایم شوی
دنیام میشی...؟؟


گاهی

گــــآهـ ـے...!
هَــــنوز گـ ـآهــــے...!
مَــــرآ بـ ـه جــــآن تـ ـو قَـــــسَم مـ ـے دَهَـــــند...!
 ببـــــین تَـــــنهـ ـآ مَـــن نیســـتَم کــــ ه رَفتَــــــنَت رآ بــآوَر نمـــــــے کُـــنَم...!

گــــــاهی

احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام. . .

خستـــــــه اش کرده ام. . .

خودش هم نمی داند

بامن چه کند! ! !


تکرار

امشب تمام حوصله ام را...
در یک کلام کوچک...
در تو...
خلاصه کردم!!
ای کاش می شد...
یک بار!
تنها همین...
یک بار!
تکرار می شدی

مــــیـدانــــــی ؟

همه را امـــتــحــــان کــــــــــــــرده ام !

قرص خــــواب و مـسکن

روانـشـنــــاس

خــــنـــده هـای زورکــــی . . .

هـنـدزفـری تـوی گـوش و گــــریــه کـردن

ســــیـگــــــــــــــار و مــشــروبـــــــــــ . . .

دوســتـــــــــــان جـــــدیــد. . .

دل من این حـــــــــرفـهـا حـــالـیـش نـمیشود !

آغــوشـتـــــــ را مـیـخـــــــــــواهـم . . .

بـــــــرگــــــرد . . .

تقدیر

تقـــــــــــدیــــــر را بــــــــهانه کـــــــرده اند
بـــــــرای نرسیــــــــــدن تـــــــو بــــه من.....
بـــاور کـــــن هیـــــــــچ مانعــــــــی نیــــــــست..
بـــــــه گــــمانم هـــنگام نگـــــارش تقدیــــــــرمان.
خــــــــــدا عطســــــــــــه کــــــــرده همیـــــــــــــن ...
بـــــه صبــــــــــــــــر کـــــــه اعتقــــــاد داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میترسم

میتــرســم…
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!
ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن

دلـ ــــــــ

سلام روزگار…
چه میکنی با نامردی مردمان…
من هم …
اگر بگذارند …
دارم خرده های دلم را…
چسب میزنم…
راستی این دل …
دل می شود ؟

دوام

     خــدایا ؟
کــمــی بــیـا جــلــوتــــر .
مــی خــواهـــمـــ در گوشــت چــیــزی بــگــویم . . . !
ایـن یـک اعــتـرافــــــ اســت . . .
مــن بــی او دوامــ نــمی آورمــ . . .
حــتــی تــا صــبح فـــردا . . . !.!

خدایاااااااااااااااااااا

خدایــــــــــــا التمـــــــــــاست مــــــی کنـــــــــم
همــــــه دنیــــــــــایـــــــت ارزانــــــــــیِ دیگــــــــــــران !
ولــــــــــــــــی ;
...
آنــکـــــــــــه دنـیــــــــــایِ من اســــــــــت
... مـــــــــــــــــــــالِ دیــگـــــــــــری نبــــــــــاشـــد

قلب دوم

شنیده بودم "پــــا" ، "قــلب دوم" است ...
امّا باور نداشتم ...
تا آن زمان که فهمیدم ...
وقتی دل مانـــدن ندارم ...
پای ایستادن هم نیست .../.

مـی گویـنـد یکــ دستـــ ... صدا ندارد ...

مـن صدای خــ♥ــدا را هـم

در مـی آورم(!)
اگر تـــ ♥ ـــو ... دستــ ــم را ... گرفـتـهـ بـاشـی .

دلتنگـﮯ...!

در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ !

از یـڪ روز،

از یـڪ جــآ،

از یـڪ نفـر،

بـہ بعـد...!

دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ!

نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ،نـہ خیـآبـآטּ هآ

همـہ چیـز مـﮯ شـود:

دلتنگـﮯ...!

ببینمت. . .

گونه هایت خیس اســـت . . .

باز با این رفیق نابابـــــت... نامش چه بود؟

هان! باران. . .

باز با "باران " قدم زدی ؟

هزار بار گفتم
باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .

همدم خوبی نیست برای

دردها . . .



پا برهنه

اینجا صدای پا زیاد مـــیشنوم
امـــا
هـیچکدام تــــــو نیستــــی !
.
" دلــ♥ـــم "
.
خوش کرده خودش را به این فکر
که شاید
.
.
.
.
.
" پا برهـنه " بیائی . . .

برگــ ــرد

کاش میشد به تو یک نامه نوشت
.
نامه را دست خدا داد که باور بکند
بی تو من میمیرم
در ترک آینه ها میشکنم
.
کاش میشد که خدا
آخر نامه به جای من امضا بکند
و بگوید به تو : "برگرد" و تو نیز
.
.
.
.
.
.
.
توفقط "محض خدا" برگردی !!!

بارون

صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد
.
چیک چیک
گونه ام را بوسید
نم نم
از گوشه چشمم چکید
.
باز هم خاطراتم زنده شد
.
"من و تو به یاد باران
یا شاید
به یاد تو ،من و باران"
.
فرقی نمی کند
چه در کنارم باشی
چه در کنارش باشی
.
.
.
زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !

یه روز میرسه

یه روزی میرسه که جای خالیم رو با هیچ چیز نمیتونی پر کنی .......
.
من " خاص "نبودم ،.
.
فقط ...
.
.
.
عشقم بی ریا بود...
.
و عشق بی ریا کیمیاست ...!

میدونم یه روز میرسه...

اعتماد

این روزها از اعتماد کردن متنفرم

به دلم اجازه نمیدهم دوباره کار دستم دهد

و شعارهای انسانیت را از هر کس میشنود او را باور کند.. نه!

همه درست شبیه به هم اند...

فقط بعضی ها بهتر و باور کردنی تر دروغ می گویند...

ساعت

ساعت اتاق را خوابانده ام !
.
بی کوک ، بدون باطری
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم
به سرش نزند . . !
.
.
.
.
.
گورِ پدر دقایق !
.
بی تو بودن شمارش نمیخواهد . .

فراموشت نمیکنم

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

هدیـــــ ـــه

من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد
و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های
عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن
دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.

ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد
از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از
من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین
من و تو، ...

خدایا خیلی دلم تنگ شده


نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم...
تـــو... تمـام گمشـده ی منــی ! تمــام گـمـشــده ی من ... !

انتــــــــ ـــــــظار

نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم...
اما
ایـــــــــــــن روزها...
به لطـــــــــــفِ تــــــــــو...
انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم....!!!!

با من بمان ...

همیشه با من بمان
هیچکس عاشقانه تر از من
نمی تواند
تو را بسراید
.
.
.
در تمام لحظه هایم

تومالکـــ احساس منــی!!

تـومالڪ تمـامِ احساسَم هـستی
تـــمامِ عشــــقمتمــــامِ اِحـــساسِ دسـت نخـــورده ام
ڪـــه حاضر نیســـتم
حتـــی ذرهــــ ای اَز آنــ را
بــا هیچکـس تقـسیم ڪنــم
با هیچـڪس جــــز تــــو .......
احســـاسم را با تــو تقســـیم نـــمی ڪنم بلـــڪه
آنــــ را به تــو تقدیــم می ڪنـــم ....
تمام عشـــقم را تمام احساســـم را ....
.

تکرار اسم تو

تکرارِ اسمـِ تو ایـטּ روزهـآ
حادثــه ی تکــرارﮮ زندگــی مـَטּ است ...
هیچ دیوانه اﮮ از ایـטּ همه تکرار ...
به اندازه ی مـَטּ ،
لذّتــ نخواهَد بـُرد !!

براے من

בلمـ میخواهـב کسے باشـב
«خوب» باشـב
«مهرباטּ » باشـב
« بس» باشـב
همه ے ایـטּ بودטּ هایش فقط براے مـــטּ باشـב
فقط براے مـــטּ ..نه براے دیگرے

فرهادٍ رویاهای شبانه ...

امشب شیرین تو تنهاست ....
نه دیوان حافظ آرامم می کند نه یاد آن چند خاطره ....
دلم کمی با تو بودن می خواهد ....
حتی اگر به اندازه چند لحظه قدم زدن در خیابان ...
حتی اگر به اندازه یک بار دست کشیدن میان موهات ...
شیرینم اما حاضرم برای همین چند لحظه فرهادوار تیشه به دست بگیرم...
برداشتن این کوه سخت است ...
اما ....
معجزه لبخند تو به من قدرت می دهد ....
فرهاد رویاهای شبانه ...
اینبار هم تو معجزه کن ...

آرامم

آرامم !
هم جنس ِ نگاهت ٬
هم رنگ ِ دستهایت !
گاه سرخ و گاه گاهی سبز ...
مهم نیست که شانه هایت پوشالی ست و آغوشت خیال ...
دستهایت اینجاست !
نگاهت ٬ صدایت ٬خنده ات !
دیگر چه میخواهم ؟
هیچ !!
دستهایت را در دستهایم جا گذاشته ای !
نگاهت را در نگاهم
 و خیالت را در خیالم ...
و من ٬ آرامم !
آرام تر از همیشه...

کم دارمت ...

کم دارمت ...
بعضی ها را هر چقدر هم که بخواهی،
"تمام" نمی شوند ...
همش به آغوششان بدهکار می مانی!
حضورشان "گرم" است،سکوتشان خالی می کند دل آدم را
آرامشِ صدایشان را کم می آوری !
هر دم،هر لحظه "کم" می آوریشان
آخ که چقـــــــدر کم دارمت ......

خدای عاشقی ..

بگذار عالم بداند
من ذره ذره ذرات جهان را
جایگزین کسی کرده ام
که هیچ چیز جایش را نمیگیرد!
آخر او ...!
خدای عاشقی های من است!
مگر کسی می تواند جای خدا را بگیرد.........؟

هرگز!

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از این دست به آن دست.
پس چرا
هر وقت می‌خواهم
به دستت بدهم نیستی؟
چرا اینجا نیستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟
بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

     عباس معروفی

باید کسی را پیدا کنم که ...

باید کسی را پیدا کنم که ...

دوستم داشته باشد....

آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی

آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .
هـیـــــچ نـپـرسـد .
فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را
روزهـایـی کـه دروغ مـی گـویـد
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد
روزهـایـی کـه دیـگـر مـــرا در آغـوش نـمـی ـگـیـرد
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـی شـود…

باید کسی را پیدا کنم

عجب از من ...

مرا زمانی از دست دادی
که میان روزمرگی هایت گم شده بودی
و تو فرصت آن را نداشتی
که دلتنگم باشی
عجب از من!
تمام دل مشغولی ام تو بودی…
تمامی دقایقم با تو می گذشت
اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبــــــــــــودم

هرگز دوباره مرا نخواهی یاقت ...

ریسمان پاره را می‌توان دوباره گره زد

شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنی

دوباره دوام می‌آورد
اما هرچه باشد ریسمان پاره‌ای است ...
اما در آن‌جا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت ….!